هر آن کو خاطر مجموع و يار نازنين دارد

شاعر : حافظ

سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد هر آن کو خاطر مجموع و يار نازنين دارد
کسي آن آستان بوسد که جان در آستين دارد حريم عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است
که نقش خاتم لعلش جهان زير نگين دارد دهان تنگ شيرينش مگر ملک سليمان است
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و اين دارد لب لعل و خط مشکين چو آنش هست و اينش هست
که صدر مجلس عشرت گداي رهنشين دارد به خواري منگر اي منعم ضعيفان و نحيفان را
که دوران ناتواني‌ها بسي زير زمين دارد چو بر روي زمين باشي توانايي غنيمت دان
که بيند خير از آن خرمن که ننگ از خوشه چين دارد بلاگردان جان و تن دعاي مستمندان است
که صد جمشيد و کيخسرو غلام کمترين دارد صبا از عشق من رمزي بگو با آن شه خوبان
بگوييدش که سلطاني گدايي همنشين دارد و گر گويد نمي‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس